خیانت کرده است و میگوید کو نشانم بده.....

اخه لعنتی مگر جای بوسه میماند.....



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:24 | نویسنده : عباس |

خیـــــــــــلی سختــــــــــــــــــــه!؟!

زیر اوار کسی بمونی،

که قرار بود........

تکیه گاهت باشه!؟!



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:24 | نویسنده : عباس |

دخترک طبق معمول هر روز جلوی در ویترین کفش فروشی ایستاد

و کفش های قرمز رنگ را با حسرت نگاه کرد... بعد به بسته های

چسب زخمی که در دستش داشت خیره شد و یاد حرف پدرش

افتاد:اگه تا پایان ماه،هر روز تمام این چسب زخم ها رو که داری

بفروشی،آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم...

دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خودش گفت:یعنی من باید دعا کنم

که هرروز دست،پا یا صورت یه نفر زخم بشه تا...و بعد شانه هایش

را بالا انداخت و به راه افتاد و گفت:نه، خدا نکنه اصلا کفش نمی خوام



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:23 | نویسنده : عباس |

پسرک جلوی خانومی را میگیرد و با التماس میگوید :
خانم !تو رو خدا یه شاخه گل بخرید

زن در حالی که گل را از دستش میگرفت نگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد ,
چه کفش های قشنگی دارید!

زن لبخندی زد و گفت: برادرم برایم خریده است دوست داشتی جای من بودی؟

پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت :
نه ولی دوست داشتم جای برادرت بودم !تا من هم برای خواهرم کفش میخریدم



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:22 | نویسنده : عباس |

 

امروز در خیابان مردی ک عطر تو را زده بود

از کنارم رد شد.....

و این ینی،

قتل غیر عمد!!!!!!

 

 ماهی ها نه گریه میکنند
نه قهر و نه اعتراض
ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻗﯿﺪ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ...
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ شان
ﺑﺮﻋﮑﺲ ﺷﻨﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ...



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:18 | نویسنده : عباس |

ﻣﺎﺩﺭﺵ آﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ﺩﺍﺷﺖ...

ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯼ ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺒﺮﯾﻤﺖ آﺳﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﺍﻥ...
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ ﭼﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﯽ؟
ﮔﻔﺖ آﻟﺰﺍﯾﻤﺮ...... 
ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ...
مادر ﮔﻔﺖ: مثل اینکه ﺧﻮﺩﺗﻢ ﻫﻤﯿﻦ بیماری رو ﺩﺍﺭﯼ...
ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ؟
مادر ﮔﻔﺖ: ﺍﻧﮕﺎﺭ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﮐﺮﺩﻡ...
ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﯽ...
کمر ﺧﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻗﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻨﯽ...
ﭘﺴﺮ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﯼ ﻓﮑر...
ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ...
مادر ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮑﻨﻢ....
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﯾﺎﺩﻡ نمیاد ...



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:17 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 1:52 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 1:51 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 1:47 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 1:36 | نویسنده : عباس |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد