گاه سکوت یک دوست معجزه میکنه ، و تو می آموزی که همیشه ، بودن در فریاد نیست



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 30 فروردين 1394برچسب:, | 21:36 | نویسنده : عباس |

خیال بوسه ای که اینجا

جا گذاشتی اش ،

بر لبانم سنگینی می کند …

به خاک می افتم در مقابلت

فکر می کنی چیز دیگری هم

برای باختن دارم هنوز ؟



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 30 فروردين 1394برچسب:, | 21:21 | نویسنده : عباس |

اس ام اس های غمگین و ناراحتی

اسمهای مجازی…
تصویر های مجازی…
مشخصات مجازی…
و در بین این همه چیزهای مجازی…
تنها یک چیز حقیقت دارد
“تنهایی من و تو”



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 30 فروردين 1394برچسب:, | 21:9 | نویسنده : عباس |

 

 

در دفتر خاطراتم نوشتم : عشق زیباست
معلم دفتر را دید و گفت : این رویاست !
گفتم : معلم تو از عشق چیزی میدانی ؟
گفت : در عالم عشق ، عاشق همیشه تنهاست

 



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 25 فروردين 1394برچسب:, | 1:1 | نویسنده : عباس |
تاريخ : دو شنبه 24 فروردين 1394برچسب:, | 23:52 | نویسنده : عباس |

 

 این بار سیگار را بکش، از طرفی که می سوزد ؛ تا بدانی چه میکشم…



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 24 فروردين 1394برچسب:, | 23:18 | نویسنده : عباس |

 

این روزها پارو را رها کرده ام و دراز شده ام کف قایقی معلق که به هیچ کجا نمی رود !
.
.
.
می خندم!
دیگر تب هم ندارم
داغ هم نیستم
دیگر به یاد تو هم نیستم
سرد شده ام
سرد سرد
نمی دانم
شاید…
شاید دق کرده ام!
کسی چه می داند…



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 20:28 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 20:24 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 20:21 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:40 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:38 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:30 | نویسنده : عباس |

سکوت شب را دوست دارم،

چون همهمه ی دروغ را در دامنش ندارد......

سیاه است!

سیاه،سیاه...♥...

حقیقت محض!؟!



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:29 | نویسنده : عباس |

 

به خاطر تو بود ترک آن اتاق سوت و کور
به خاطر تو بود که رفتند غم و غصه هایی که در دلم بود
زندگی من ، سرد و بی روح بود ، دستانم مثل یخ ،مثل یخ شده بود، به خاطر تو بود که شب نشین شدم ، هر شب خیره به آسمان پر ستاره شدم!
عادت کرده ام به شنیدن صدایت ، خاطره ی روز اول دیدار هنوز نرفته از یادم ، با یاد تو ، با لحظه ای اندیشیدن به چشمان ناز تو ، حال من در هوای آمدنت درگیر شد
به خاطر تو بود از یاد بردن آن گذشته های دلگیر ، به خاطر تو قدم گذاشتم در یک راه نفسگیر ، دل به دریا زدم و بی خیال زندگی ، آمدم و رسیدم به تو ، با تو یکی شدم ، با تو ،با این دنیای عاشقی همنشین شدم .
همنشینی با تو آرزوهای مرا رویایی کرد ،
شبهای مرا مهتابی کرد ،
به خاطر تو بود که شبهایم نیز با خورشید آشتی کرد…
به یاد تو ، همیشه و همه جا
هنوز جز تو چیزی را نخواسته ام از خدا
به خاطر تو بود که بی خبر شدم از دنیا
چون تو دنیای من شدی ، از لحظه ای که آمدی تو فکر و ذکر من شدی
من که جز تو به هیچ چیز فکر نمیکنم ،
به خاطر تو بود که با مجنونی مثل من روبرو شدی
به خاطر تو بود که خاطر تو را در قلبم حک کردم ،
وقتی که آمدی همه کس را به خاطر تو ترک کردم!



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:28 | نویسنده : عباس |


 

پسر ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.....
ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺩﻭﯾﺪ ﺗﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺣﯿﺎﻁ...
ﭘﺴﺮﮎ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩ....
ﻭ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﻧﺮﻓﺖ....
ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻫﻢ ﮐﺘﮑﺶ ﺯﺩ ..
ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ....
ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﭘﺮ ﺍﺷﮑﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ :
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﻓﺮﺍﺭﮐﻨﻤﺎ ...
ﺗﻮﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮﺕ ﻧﺒﻮﺩ....



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:28 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:27 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:26 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:25 | نویسنده : عباس |

خیـــــــــــلی سختــــــــــــــــــــه!؟!

زیر اوار کسی بمونی،

که قرار بود........

تکیه گاهت باشه!؟!



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:24 | نویسنده : عباس |

خیانت کرده است و میگوید کو نشانم بده.....

اخه لعنتی مگر جای بوسه میماند.....



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:24 | نویسنده : عباس |

دخترک طبق معمول هر روز جلوی در ویترین کفش فروشی ایستاد

و کفش های قرمز رنگ را با حسرت نگاه کرد... بعد به بسته های

چسب زخمی که در دستش داشت خیره شد و یاد حرف پدرش

افتاد:اگه تا پایان ماه،هر روز تمام این چسب زخم ها رو که داری

بفروشی،آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم...

دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خودش گفت:یعنی من باید دعا کنم

که هرروز دست،پا یا صورت یه نفر زخم بشه تا...و بعد شانه هایش

را بالا انداخت و به راه افتاد و گفت:نه، خدا نکنه اصلا کفش نمی خوام



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:23 | نویسنده : عباس |

پسرک جلوی خانومی را میگیرد و با التماس میگوید :
خانم !تو رو خدا یه شاخه گل بخرید

زن در حالی که گل را از دستش میگرفت نگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد ,
چه کفش های قشنگی دارید!

زن لبخندی زد و گفت: برادرم برایم خریده است دوست داشتی جای من بودی؟

پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت :
نه ولی دوست داشتم جای برادرت بودم !تا من هم برای خواهرم کفش میخریدم



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:22 | نویسنده : عباس |

 

امروز در خیابان مردی ک عطر تو را زده بود

از کنارم رد شد.....

و این ینی،

قتل غیر عمد!!!!!!

 

 ماهی ها نه گریه میکنند
نه قهر و نه اعتراض
ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻗﯿﺪ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ...
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ شان
ﺑﺮﻋﮑﺲ ﺷﻨﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ...



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:18 | نویسنده : عباس |

ﻣﺎﺩﺭﺵ آﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ﺩﺍﺷﺖ...

ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯼ ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺒﺮﯾﻤﺖ آﺳﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﺍﻥ...
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ ﭼﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﯽ؟
ﮔﻔﺖ آﻟﺰﺍﯾﻤﺮ...... 
ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ...
مادر ﮔﻔﺖ: مثل اینکه ﺧﻮﺩﺗﻢ ﻫﻤﯿﻦ بیماری رو ﺩﺍﺭﯼ...
ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ؟
مادر ﮔﻔﺖ: ﺍﻧﮕﺎﺭ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﮐﺮﺩﻡ...
ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﯽ...
کمر ﺧﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻗﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻨﯽ...
ﭘﺴﺮ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﯼ ﻓﮑر...
ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ...
مادر ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮑﻨﻢ....
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﯾﺎﺩﻡ نمیاد ...



تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 9:17 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 1:52 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 1:51 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 1:47 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 1:36 | نویسنده : عباس |
تاريخ : چهار شنبه 12 فروردين 1394برچسب:, | 1:22 | نویسنده : عباس |
تاريخ : سه شنبه 11 فروردين 1394برچسب:, | 18:15 | نویسنده : عباس |
تاريخ : سه شنبه 11 فروردين 1394برچسب:, | 18:14 | نویسنده : عباس |

کلافه ام شبیه کرمی که ;

نمیداند

ماهی را از زندگی رها کند یا ...

گنجشک را از مرگ ...!

 

 

من ماندمو شانزده جلد لغت نامه،

که هیچ کدام از واژه هایش مترادف دلتنگی نمی شود!

کاش دهخدا می دانست،

دلتنگی معنا ندارد.......

درد دارد.........!؟!

درد.......◘



تاريخ : سه شنبه 11 فروردين 1394برچسب:, | 18:13 | نویسنده : عباس |

شب تولدم همه گفتن آرزو بکن شمعتو فوت کن .....

چشمامو بستمو آرزو کردمو شمع فوت کردم ......

مامانم گفت من میدونم چی آرزو کردی پول .....

ابجیم گفت ماشین ....

دوستام گفتن ی عشق پولدار و خوب.....

من به همشون فقط خندیدمو نگاه کردمو تو دلم گفتم.....

❤ آرزو کردم شمع تولدسال دیگه ام رو سنگ قبرم روشن کنید و جای من باد شمعو خاموش کنه .......

❤ هیسسسسسسسس فقط بگو آمین ❤

❤ به سلامتی اون شب... ❤

 

 

خاموشی بهانه ست.......

مشترک مورد نظر،

فراموشت کرده.....!!



تاريخ : سه شنبه 11 فروردين 1394برچسب:, | 18:12 | نویسنده : عباس |

چه بی صدا رفت
چه آرام و بی ریا رفت
او رفت ، اما از  قلبم هیچگاه نرفت.
روزها رفتند، اما یاد او از خاطره ها نرفتند .
خورشید رفت ، غروب آمد ، اما نام او از دلم نرفت و مهرش همیشه در  کنج دلم ماند.
او هست اما نیست ، او در قلب من است اما در  کنارم نیست.
او رفت ، سهم من از رفتن او قطره های بی گناه اشکهای من بود.
او رفت اما هنوز قصه پا برجاست ، زندگی تمام نشده ، صدایش همیشه برایم آشناست.
او رفت ، اما من هنوز هستم ، او هست ، زیرا من نیمه ی دیگری از او هستم.
ما یکی هستیم ، او رفت اما هنوز به عشق هم زنده هستیم ، او نیست ، اما به عشق هم عاشق هستیم.
دسته گلی از گلهای نرگس چیده ام ، به یادت در طاغچه ی اتاق گذاشته ام ، عطر تو همیشه در اتاقم پیچیده ، یاد تو هنوز از خاطر گلها بیرون نرفته.
آن زمان که تو بودی ، دنیا برایم بهشت بود ، این تقدیر و سرنوشت بود که تو رفتی ، اما هنوز هم دنیا برایم زیباست ، زیرا یاد تو همیشه در دلهاست.
او رفت ،
چه بی صدا رفت ،
چه آرام و بی ریا رفت…



تاريخ : سه شنبه 11 فروردين 1394برچسب:, | 18:11 | نویسنده : عباس |

 

میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم
نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم.
میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ،
میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم.
مرا در حسرت عشقت نگذار ، بگذار تا زنده ام تو را حس کنم ،
تو را در آغوش بگیرم و نوازش کنم.
میترسم بمیرم و نتوانم لبهایت را ببوسم ، نمیخواهم در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم.
دنیا بی وفاست ، می ترسم این دنیای بی وفا مرا از تو بگیرد، میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد.
بگذار در این دو روز دنیا به اندازه ی یک دنیا نگاهت کنم ، بگذار به اندازه ی یک عمر تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم.
میترسم همین لحظه ، همین فردا ، همین روزها لحظه ی مرگم فرا رسد.
یک مرگ پر از حسرت ، یک مرگ پر از آرزو و امید.
تنها حسرت و آرزوی من در آن لحظه تویی و حضورت در کنارم است.
تنها حسرت من در آن لحظه نگاه به چشمهای زیباست است.
در این دو روز دنیا بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم ، گرچه سیر نمیشوم از لحظه های با تو بودن، اما هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت.

 

 

 

گرفته دلم ، کجایی که آرامم کنی ، کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی
گرفته دلم ، کجایی که به درد دلهایم گوش کنی ، کجایی که مرا با بوسه هایت گرم کنی…
نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام ، نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام
در لا به لای برگهای زندگی ، نیست برگی که از تو ننوشته باشم ، نیست روزی که از تو نگفته باشم
امروز آمد و از تو گفتم ،نبودی و اشک از چشمانم ریخت و در همان گوشه نشستم ، دلم خالی نشد و گرفته دلم ، کجایی که دلم به سراغت بیاید گلم؟
نیستی و حتی سراغی از دلم نمیگیری ، یک روز نباشم که تو مثل من نمیمیری….
نمیبینی چشمهایم را ، نمیمانی تا دلم را ، به نقطه خوشبختی برسانی ، مرا به جایی آرام بکشانی تا خیالم راحت باشد از اینکه همیشه تو را خواهم داشت
نمیخواهی دلم را ، نمیدانی راز درونم را ، نمیگذاری تا مثل گذشته دلم تنها به تو خوش باشد ، هیچ غمی در قلبم ننشسته باشد ، اگر اشک از چشمانم میریخت یکی مثل تو در کنارم نشسته باشد ، تا پاک کند اشکهایم را ، تا زیبا کند لحظه هایمان را…
گرفته دلم ، کجایی که سرم را بگذارم بر روی شانه هایت ، تا پی ببرم به آن دل پر از نیازت ، تا تو را در میان بگیرم ، تا همانجا در آغوشت برایت بمیرم…
نیستی و من حتی در حسرت آغوش سرد توام ، نیستی و من حتی منتظر بهانه های توام
کاش بودی و حتی به دلخوشی های پوچت نیز راضی بودم ، من مثل قطره بارانی ام که در کویر خشک دلت عذاب میکشد،طعم تلخ بی محبتی ها را میچشد …
گرفته دلم ، کجایی که آرامم کنی…



تاريخ : سه شنبه 11 فروردين 1394برچسب:, | 18:8 | نویسنده : عباس |
تاريخ : سه شنبه 11 فروردين 1394برچسب:, | 17:48 | نویسنده : عباس |

تنهـایی یعـنی هیچ وقــت کسی نباشه اشکات رو پاک کنه…
تنهـایی یعـنی تو جاده بدون مقصـد…
تنهـایی یعـنی ندیدن روزهای خوب…
تنهـایی یعـنی نداشـتن سنــگ صـبور…
تنهـایی یعـنی جشـن تولد با قـرص خواب…
تنهـایی یعـنی سـر سـفره عـید تنهـای تنهـا…

 

*•¯¨♥¨*°• •°*¨♥¨¯•**•¯¨♥¨*°• •°*¨♥¨¯•*

تنهـایی یعـنی روز عـید بدون تبریــک…
تنهـایی یعـنی خونه بـی مهـمون…
تنهـایی یعـنی مهـمونی یه نفـره…
تنهـایی یعـنی حسرت قـدم زدن دو نفـره…
تنهـایی یعـنی موقـع درد فـریاد زدن…
تنهـایی یعـنی اشــک بی صـدا…
تنهـایی یعـنی خسـته اما بدون تکـیه گاه…


*•¯¨♥¨*°• •°*¨♥¨¯•**•¯¨♥¨*°• •°*¨♥¨¯•*

تنهـایی یعـنی بوی سیگار…
تنهـایی یعـنی حسـرت دیدن چشـم نگران…
تنهـایی یعـنی دسـتاتو با لـیوان چای گرم کنی…
تنهـایی یعـنی حسـرت دیدن چشـمان منتظـر…
تنهـایی یعـنی حسـرت شنیـدن صـدای نگـران…
تنهـایی یعـنی اس ام اس بدون جواب…
تنهـایی یعـنی حسـرت شنیـدن صـداـی آشـنا…

*•¯¨♥¨*°• •°*¨♥¨¯•**•¯¨♥¨*°• •°*¨♥¨¯•*

تنهـایی یعـنی حسـرت یه آغوش…
تنهـایی یعـنی حسرت دسـتاش…
تنهـایی یعـنی حسرت نگاهـش…
تنهـایی یعـنی حسرت گذشـته…
تنهـایی یعـنی زندگـی با خـاطرات…
تنهـایی یعـنی بسـتن چشـم و سیـر در خاطـرات…
تنهـایی یعـنی سفارش غـذا برای یه نفـر…


*•¯¨♥¨*°• •°*¨♥¨¯•**•¯¨♥¨*°• •°*¨♥¨¯•*

تنهـایی یعـنی سیگـار پشــت سیگـار…
تنهـایی یعـنی بغض خورده شـده…
تنهـایی یعـنی نگـاه به آسمون…
تنهـایی یعـنی درد دل با ماه…
تنهـایی یعـنی تکیـه به دیوار…
تنهـایی یعـنی لحـظه هـای بدون آرامـش…
تنهـایی یعـنی زخم خوردن از آدم ها…
تنهـایی یعـنی درد بدون مسـکن…


*•¯¨♥¨*°• •°*¨♥¨¯•**•¯¨♥¨*°• •°*¨♥¨¯•*

تنهـایی یعـنی نگـاه کردن عکس…
تنهـایی یعـنی گوش کردن صـدای ضبط شـده…
تنهـایی یعـنی مـرگ بی صـدا…
تنهـایی یعـنی جسد کـرم گـذاشتـه شـده تو خـونـه…
تنهـایی یعـنی دفن بی صـدا…
تنهـایی یعـنی قبر بی رهـگذر…
تنهـایی یعـنی قبـر خاک گـرفتـه…
تنهـایی یعـنی مرده متحرک…


*•¯¨♥¨*°• •°*¨♥¨¯•**•¯¨♥¨*°• •°*¨♥¨¯•*

تنهـایی رو فقـط یه آدم تنهـا میفهمـه…



تاريخ : سه شنبه 11 فروردين 1394برچسب:, | 17:35 | نویسنده : عباس |

  

بعضی ها؛
شبیه عطر بهارنارنجی هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت،
نفس میکشی...
آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛ در ریه هات ذخیره کنی...

بعضی ها؛
شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت؛
جانت را با جان و دل در هوایشان؛ تازه میکنی...

بعضی ها؛....

بعضی ها؛
آرامش مطلقند؛
لبخندشان...
تلالو برق چشمانشان؛
صدای آرامشان...
اصلِ کار، تپش قلبشان...
انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق میکند ...

و آنقدر عزیزند؛
آن قدر بکرند؛
که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان...
میترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت...

بعضی ها؛
بودنشان...
همین ساده بودنشان...
همین نفس کشیدنشان؛
یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان...

اصلا خدا جان؛
در خلقت بعضی ها؛ سنگ تمام گذاشته ای ...

سایه شان کم نشود از روزگارمان
و من چقد دوست دارم این بعضی هارو ...
زندگیتون پر از این بعضی ها...



تاريخ : سه شنبه 11 فروردين 1394برچسب:, | 17:23 | نویسنده : عباس |
تاريخ : سه شنبه 11 فروردين 1394برچسب:, | 17:18 | نویسنده : عباس |